__________________


تقدیم به استادم که اینقدر خوب در درجه اول استاد خودشناسی و خدا شناسی هستن و بعد استاد آناتومی


خیلی هنر نیست که مرید استادی شد که نفع مالی و معنوی به شاگرد برساند، یک مرید زمانی میتواند ادعای اعتماد وشاگردی کند که توصیه های استاد ش را با وجود تحمل ضررهای آن نیز بپذیردو آنرا اجرا کند. آنگاه می توان قلابی و واقعی بودن مرید را سنجید، وگر نه، تمام تلاش های او برای جمع آوری دانش و شگردهای  هضم نشده  خواهد بود. 

شاگردی که اختیارش در دست شکم و الاغش باشد، هرگز نمی تواند در راه معنویت، شعور و خرد،هم رکاب استادش شود.

شعور و خرد و آگاهی، خود به خود و بدون زحمت کسب نمی شود، حتی مذهب نیز نباید موروثی باشد و نمی تواند باشد، غیر ممکن است که نوزادی مسیحی و یا مسلمان ، زاده شود، اما جزم اندیشان و متعصبین و فریب کاران، نسل بشر را پیرو، تربیت کرده اند. انسان ها را مادرزادی، فلج مغزی کرده ،بطوری که یادش نمی آید ،چگونه مسلمان و مسیحی شده است . استثمار خرد و آگاهی و به دنبالش سلطه جویی و بهره کشی و بردگی، بهترین عاملی است که کودکان فتوکپی والدین خود شوند. بدون اینکه خودشان از طریق خودشناسی "خود" را کشف کنند.

به همین خاطر می گویم که شعور و فهم دیگران چه ربطی به خرد و فهم من دارد؟ 

نه از رومم نه از زنگم...همان بیرنگ بیرنگم

عده ای هم از روی لجبازی و پزدادن، میخواهند به خود و دیگران وانمود کنند که پیرو نیستند ودر نتیجه خداوند را انکار می کنند. عاشق و سالک واقعی، از نیستی سخن نمی راند، بلکه او در اعتقاد و ایمان به هستی، خود یک آفریینده است و به نیستی اعتقاد ندارد. همه چیز "هست"، و "نیستی" وجود ندارد. اختلاف در معنی و کشف آن "هستی" و خداوند است. معلوم است آن استاد و مریدی که ظاهر و دهن بین است و ذهنی محدود و مقید دارد، خدایش نیز قلابی است .

یک مسلمان زاده و مسیحی زادهء پیرو، هرگز دنبال حقیقت و آگاهی و خودشناسی نمی رود، هرگز در صدد جستجوی استاد خودشناسی نیست، زیرا استثمارگران دریافته اند که خودشناسی تمام سراب ها و دروغ های آنان را آشکار می کند. مذهب که فلان لباس مارکدار نیست که بخری و به تن کنی، مثل بعضی ها که روزی مسیحی می شوند و روزی بودایی و روزی دیگر...

خودشناسی و داشتن استادخودشناسی، از داشتن هر استادی ،ضروری تر است،  یک فرد، ممکن است که در طول زندگی کمتر بیمار شود، اما هر لحظه با زندگی و تضادهای آن روبه رو می باشد و برای اینکه روان و روحی سالم داشته باشد، بودن استاد واقعی لازم است. نمی توان بدون کنکاش و جستجوی روحانی، روان و روحی آرام داشت. فردی که همهء باورها و رفتارهایش کپی شده است، نمی تواند پشتوانه ای برای باورهایش داشته باشد، زیرا پشتوانه ،از طریق تحقیق و جستجو و مراجعهء به "خود" پدید می آید و هر استادی که بتواند از طرق مختلف این "خود" را برای تو معرفی کند، استاد واقعی است.

می گوید: به نام خداوند بخشندۀ مهربان...،نه تنها از بخشندگی چیزی نمیداند بلکه از خسیسی او همه به تنگ آمده اند. ادعای آزادی بیان می کند و برای آزادی، زندانی و شکنجه میشود ، اما آزادی بیان برای دیگری را در جایی که شعور ایشان را زیر سوال ببرد،روا نمیدارد.

با داشتن دو کیلو ریش و سبیل و یک انگشتر عقیق که نمی شود عارف شد و آگاهی و خرد را به انحصار خود در آورد، همچنانکه با پوشیدن لباس روحانی نمیتوان روحانی شد و با گذاشتن کتاب حافظ در سفرهء هفت سین نمی توان مزهء شراب حافظ را چشید. با رفتن به مکه هم نمی توان حاجی شد و با چند سال ازبر کردن کتاب های پزشکی هم نمی توان پزشک شد و  روان مردم را دریافت، با نوشتن صد تا کتاب هم نمی توان نویسنده شد، اما شاید بتوان نفس خود وعده ای دیگر را برای چند صباحی فریب داد...، همان گونه که با پول می شود تشک گران قیمت خرید، اما خواب آرام هرگز، با پول و مقام می توان نفس زنی زیبا را خرید، اما عشقش را هرگز! 

این ها همه ظاهرسازی است و معنی و زندگی در عمق قرار دارد. 

فردی که دچار بیماری نگرانی است و بیماری مزمن نارضایتی دارد،و یا فردی که نماز و عبادت می کند که کاستی های خود را به خداوند یادآوری کند، قطعاً خدا را نمی شناسد، او توهین به خدا می کند. گوئی که خداوند خود نمی داند و او مشاور خداوند است و به او گوشزد می کند!

یادمان باشد که تمامی آشفتگی ها و نگرانی و بی قراری های نسل بشر از ظاهرسازی و دهن بینی او ناشی می شود، از نداشتن پشتوانهء ریاضی و قانون طبیعت ناشی می شود. طبیعت هر فرد،منحصر به خود اوست و با زر و زور و افاده و اطفار نمیتوان منحصر به فرد شد، فردیتمان در گرو کشف طبیعتمان است، نه در گرو همرنگ بودن با جماعت و یا با قشر خاص!

 در پایان تکرار میکنم که فهم دیگران ربطی به فهم من ندارد، لذا من باید خود، فهم را کشف کنم و آن را شاهد باشم.

آفرین به استاد عزیزم که استاد و راهنمای فهمیده ، خود شناس و خدا شناس ما هستند   و دست مریزاد به همکلاسیان عزیز که به دنبال فهم هستند ..............


غلام همت آن رند عافیت سوزم/// که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی/// وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم/// که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست/// نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا/// که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد///جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه/// که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 


زندگی با پروتوکول ها !

گاهی نظر بعضی ها توی بعضی چیزا و درمورد بعضی برخورد های ماها جالبه !

اگر از نظر علوم انسانی و تجربی پذیرفتیم که کسی از کسی برتر نیست و هیچ مذهبی از مذهبی دیگر برتر نیست, بنابر این از فردا هیچ تبعیضی در حقوق روانی,حقوق مالی, حقوق اجتماعی, امنیتی و آزادی انسان ها نخواهد بود. همه قشر مورد ذکر شده با هم برابرند. چه کسی صدایش در می آید؟! انسان ها را تنها تقوی و آگاهی از دیگران متمایز می کند. 

اگر من و شما بپذیریم که در بیمارستان دکتر از پرستار برتر نیست و راننده آمبولانس کمتر از جراح قلب نیست, در این صورت باید معادلات جامعه از دیدگاه حقوقی (معنوی و مادی) زیر سوال برود و نگاهی واقعی و اخلاقی و انسانی و دمکراتیک جایگذین شود. شاید ساده اندیشانی باشند که تصور کنند, اگر ارزش ها و حقوق معنوی و مادی و اجتماعی یک قاضی برابر با یک راننده تاکسی باشد, کمتر کسی انگیزه ای برای تحصیل خواهد داشت. پاسخ به این معادله و نظریه بسیار ساده است. حقه بازان, کلاه برداران و راهزنان شیک محو می شوند!

اگر انگیزه من و شما از دکتر و مدیر شدن احترام مردم و امکانات برتر معنوی و مادی باشد, چنین انگیزه ای نه تنها بسیار ضعیف و تقلبی و حتی خطرناک نیز می باشد. به این می ماند که شما همسرتان را با چنین الگوها و ارزش هایی انتخاب کنید. که عواقب و جوانب منفی و خانمان سوز چنین انتخاباتی در علم روانشناسی شفاف و روشن است. احمق ها و جاهل ها به سفارتی ها و کسانی که ممکن است روزی کارشان به آن ها بیفتد احترام و در حقیقت پاچه خواری می کنند. و این باعث می شود که سفارتی ها و ... بپندارند که مهم تر هستند. و این توهم را به فرزندان خود نیز انتقال می دهند. حالا این فرزندان بی گناه در جامعه و مدرسه با یک احساس کاذب و دروغین که پدر من برتر است و رفتار مغرورانه و متکبر را پیشه می گیرند و همین تصور, اسباب دردسر این قربانیان و بی گناهان می شود.

هر کسی که بپندارد در جایگاه و قرارگاه برتر و مهم تری قرار گرفته است و به آن سبب حق بیشتری دارد, دچار بیماری تئوری توهم می شود.دچار بیماری خودشیفتگی و برتری طلبی و فاشیستی و وسواسیت می شود. حالا با این تعداد دکتر و کارمند و وزیر, وکیلی که دچار این بیماری ها هستند, تکلیف سلامتی و بهداشت چه خواهد شد!؟ طبیعی هست که در چنین جامعه ای دروغ و بیمار, هر کسی به هر کسی برسد, اولین چیزی که دوست دارد بداند, شغل من و شماست!

مرجع انسان ها کارشان شده است. و این دروغ ترین و حماقت ترین توهمی بود که انسان دچار آن شده است. انسان ها با یک جراح قلب بسیار راحت تر دوستی برقرار می کنند تا با یک نجار خوب! حتی اگر این جراح نفسانی باشد. حتی اگر این جراح قمارباز و کلاه بردار باشد. حتی اگر این جراح کارش را خوب انجام ندهد, که بدون تردید نمی تواند انجام بدهد. رفت و آمد با یک قاضی دزد و ناآگاه افتخارآمیزتر از رفت و آمد با یک قالی باف خوب است! فرزندان ما زیر چتر چنین ارزش ها و الگوهایی بزرگ می شوند. تقریبا می توان گفت که قالی باف خودش هم باور کرده است که کمتر از یک پزشک است! قالی باف خودش هم باور کرده است که کراوات و فلان رفتار برازنده او نیست! راننده تاکسی باور کرده است که باید ادبیات مخصوص راننده ها را داشته باشد. پزشکان باور کرده اند که یک سر و گردن از بقیه توده مردم برتر هستند! 

رفتار خوب و رمانتیک با مادر و برادر و خواهر و همسر, تنها در خانواده های هنرمندان یافت می شود! و یک کارگر خجالت می کشد که در میادین عام به همسرش ابراز علاقه بکند. عشق را که ترور و زخمی کرده اند و تقریبا بسیار نادر خود را بروز می کند. فلان کفش را هنرپیشه ها می پوشند و من از پوشیدن آن خجالت می کشم. فرزندان سفارتی ها در ممالک مختلف نمی توانند خود را با جامعه وفق بدهند چرا که مقید به ارزش ها و قوانین خاصی هستند و اگر دخترانشان خارج از آن دایره قرار بگیرند, ایشان کارشان را از دست می دهند!

خود را تجربه نکردن در هر قشری نهادینه شده است. نمی توان گفت که ریاست فلان سازمان خودش است. راستش من فلان کفش و پیراهن را دوست دارم ولی جامعه و شوهرم فکر می کند که این پیراهن و کفش ها را فاحشه ها می پوشند! و من میل دارم اورال جنسی با شوهرم داشته باشم, ولی می ترسم که شوهرم فکرهای بدی بکند!

همه چیز در انحصار فلان قشر و فلانی ها افتاده است و هر کسی از خود نبودنش می نالد. با دوچرخه سرکار نمی رویم که برازنده من نیست! نمی خندیم که شاید کسی در اینجا بی جنبه باشد! در خیابان بستنی نمی خوریم که... نمی رقصیم که مبادا از احتراممان کاسته شود! مادری با افتخار می گفت که دختر من سر کوچه مان را هم نمی شناسد! این عقده ها کجا فرود خواهند آمد!؟ 

شناخت سر کوچه شاید در نظرت چیز مهمی نباشد ...

ولی عقده ی بزرگی در ذهن کسیست ....

خودت باش و آن جور که دوست داری زندگی کن .

وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر مى‏دانستند .....

و آنچه را که شیطان[صفت]ها در سلطنت‏سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم [سحر] نمى‏کردند مگر آنکه [قبلا به او] مى‏گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏دانستند (۱۰۲)

 

وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیْاطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ﴿۱۰۲﴾

اگر آنها گرویده و پرهیزگارى کرده بودند قطعا پاداشى [که] از جانب خدا [مى‏یافتند] بهتر بوداگر مى‏دانستند (۱۰۳)

 

وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُواْ واتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّه خَیْرٌ لَّوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۳﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏اید نگویید راعنا و بگویید انظرنا و [این توصیه را] بشنوید و [گر نه] کافران را عذابى دردناک است (۱۰۴)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۰۴﴾

نه کسانى که از اهل کتاب کافر شده‏اند و نه مشرکان [هیچ کدام] دوست نمى‏دارند خیرى از جانب پروردگارتان بر شما فرود آید با آنکه خدا هر که را خواهد به رحمت‏خود اختصاص دهد و خدا داراى فزون‏بخشى عظیم است(۱۰۵)

 

مَّا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِکِینَ أَن یُنَزَّلَ عَلَیْکُم مِّنْ خَیْرٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَاللّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿۱۰۵﴾

هر حکمى را نسخ کنیم یا آن را به [دست] فراموشى بسپاریم بهتر از آن یا مانندش را مى‏آوریم مگر ندانستى که خدا بر هر کارى تواناست (۱۰۶)

 

مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱۰۶﴾

 

امتحان ایمونو

قال امین فراهانی که بزارم توسایت استاد گفتند که استاد اولش گفت از تاریخچه سوال نداده ولی بعدش گفت که از قسمت های اساسی مثل این که پدر علم ایمونو کی هستش ! سوال میاد ولی این کی چه سالی بوده و اینا ازاش سوال نمیاد !