نامعادله

گاهی می شود:

                                                                175=72

    






نظرات 12 + ارسال نظر
کاش پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 19:56

کاش اخلاقو رفتارامونم مث شهدا بود فقط حرف نمیزدیم تا وضعمون این نبود
کاش...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 16:40

بخدا عاشق مجنون به اینا میګن...
به مولا شرمنده ام ...

سر مات پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 12:34

استاد پناهیان پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 10:45

175 شهید غواص با لب های تشنه امده اند تا یک ملت را سیراب کنند و کسی به خاطر کمبود آب ملت را ذلیل بیگانگان نکند

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 10:42

مو گفتم ای پسر ‫#‏غواص‬ میشه...
نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ایی پسر غِواص میشه
نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
می‌ترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا «مرواری» بیارُم
نِنه‌ش میگفت نمیخواستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه
زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون
نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو ‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد
رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته : بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده
نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت
نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد
عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد
یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌ گفتم ایی پسر غِواص میشه...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 09:30

ای کاش .....!!!!!!!!!!!!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 01:29

منظورتون چیه؟؟؟؟؟؟

مادرها همیشه دسته گل به آب می دهند...
مادر موسی به نیل
ام البنین به علقمه
۱۷۵ مادر ایرانی به اروند

مهران منانی چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 22:11

صد دانه یاقوت با دست بسته

در بین تابوت با جسم خسته

خیلی غریب است یاقوت در خاک

او آسمانی است فرزند افلاک

یاقوتها را در خاک و خاشاک

دستی نهان کرد از قوم ضحاک

یاقوتها را درخاک می کاشت

افسوس یاقوت جان در بدن داشت

او خاک می ریخت او دست و پا زد

نه دست و پا نه! انگشت و پا زد

حیف است رحمی رویش چه زیباست

اهل زمین نیست غواص دریاست

سرخ است و گلگون نامش شهید است

با استخوانی از ره رسیده است




اسم و رسم شاعر رو نمیدونستم متأسفانه

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:56

مقدم چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:37

بسیار عالییی
فکر خلاقانه ای بود

مقدم چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:37

بسیار عالییی
فکر خلاقانه ای بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 20:54

شهدا شرمنده ه ایم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.