به مناسبت ازدواج آقای خادم امیری

در گوشه این جهان بیمار .جایی که به دل نمانده دلدار
گاوی دوسه در میان آخور. بودند به هم رفیق و دمخور
یک گاو نر جوان نادان . مجنون شده بود میان ایشان
میزد به در طویله اش شاخ . واندر پی آن همش بگفت آخ
آنقدز که او نمود فریاد . تن خسته شد از میان بیافتاد
اشکی زمیان چشم مستش . غلتید به روی کتف و دستش
لیسید ز روی شانه آن اشک . آن رنگ پریده چنان کشک
گاوان دگر همه پریشان . در دوروبرش ز قوم و خویشان
صد حلقه به دور او ببستند . تا مهر سکوت او شکستند
گفتند مگر تورا چه حال است .دیوانگی چون تورا محال است
مارا تو مگر غریبه دانی . کاین راز نموده ای نهانی
گفتا که کنار آخور ما. یک گاو گزیده بود ماوا
حوری صفتی بلند گاوی . کاندر صفتش شگفت راوی
با صوت و ندای همچو دستان . گاوی ز نژاد انگلستان
بوده است به وصف و نام لیلی . اشکم ز میان شدست سیلی
این خاطره های او به یادم . می آید و میدهد به بادم
روزی به هوای گشت و صحبت . با یک دل پر امید و جرات
روی چمن و کنار گاری. رفتم به هوای خواستگاری
گفتم سر حالی یا جیبی . گفتا به تو چه مگه طبیبی
دیدم که طرف چقدر ظریف است . صد تای منو یه جا حریف است
گفتم که عزیز قهوه رنگم . ای خوشگل خوشگلا قشنگم
ای موی مش لبان اناری . باد نفست چنان بخاری
مو ریخته ای بروی شانه. آشوب زنی در این میانه
آنگه که بدیدمت به گلزار . زان روز بگشته حال ما زار
عاشق شده ام به خال نازت . بر چشم درشت نیمه بازت
ای من بشوم فدا و قربان . بر آن دهن همیشه جنبان
حرفی بزن و بجای نشخوار . یک چاره به پیش ما تو بگذار

ترسم که همی جنون بگیرم . از عشق تو آخرش بمیرم

گفتا که تو عاشقی به سمم . عاشق شده ای به موی دمبم
بدبخت نحیف رنگ پریده .. ای گاو جوان دم بریده
تنها میروی به خواستگاری . گوساله مگر پدر نداری؟
از دست تو بیسواد بد آه . این رسم مگر ندانی ؟ واه واه
رو با پدرت بیا به پیشم .صحبت بکند با قوم و خویشم
تا بله برون جواب بگیری . شاید فرجی شود نمیری
گفتم که به خود چه اشتباهی. جز تو که دگر نمانده راهی
باید که عنان کنم خبر را . باید که خبر کنم پدر را
رفتم چو فشنگ پیش بابا . گفتم به حیا و شرم و ایما
بعد از دو سه فال و استخاره . با لحن مشوش و اشاره
بنگر تو کنون به حال زارم . بر عشق و جنون کشیده کارم
عاشق شده ام پدر دوا چیست . بی لیلی من نفس روا نیست
گفتا پدرم که ای پسر جان .ای گاو زبان نفهم و نادان
آن گاو که از نزاد ما نیست .هم آخوریش به تو روا نیست
ناگه بزدم فغان و فریاد. یکدم بکن از شباب خود یاد
عشق است و جوانی و ندانی. من عاشقم ای پدر ندانی؟
گفتا پدرم که من آیم. هرچند کنون جوانی و خام
باشد که خودت به راه آیی .من راضی شدم به هر چه خواهی
فردا که شود دم سحر گاه .. یک بسته بخر ز یونجه و کاه
باهم برویم به خواستگاری .. در زیر همان درخت و گاری
صبح سحر از میان تختم . برجستم و از طویله رفتم
می رفتم و این دلم غمین بود. بر جای شعف دلم حزین بود
در راه خریدم دسته کاه . خشکم زده شد سریع و ناگاه
قصاب به پیش چرخ و گاری . در دست گرفته تیغ کاری
لیلی مرا گلو بریده .کشته است ورا شکم دریده
گلچین قضا گل مرا چید. افسوس دگر نخواهمش دید
این چرخ زمانه کی وفا کرد..تقدیر مرا از او جدا کرد
از جور و جفای مشتی عباس .. آن لیلی من بگشته کالباس
از لیلی من نمانده یک مو..عاشق شده ام لیلی من کو
ای اهل طویله من خمارم.. بی لیلی خود نوا ندارم
بدبخت ترم ز مرغ و ماهی .. بیچاره ازین جنون گاو


زبان تخصصی 2 استاد روح اللهی

کلاس زبان گروه دکتر روح اللهی فردا چهارشنبه ! ساعت12 و 15 دقیقه تشکیل میشود .