صبر کن!

 
 
 
 
خاطره ای به نقل از کتاب نردبان شهادت صفحه ی 37
سال 64 ،پادگان لشکر25کربلا از جاده سوسنگرد به هفت تپه انتقال یافت و ما هم برای اولین بار به انجا رفتیم.بعد از چند روز بچه های گردان مسلم ابن عقیل به مرخصی رفتند. توی گردان فقط یک چادر چهار نفره بود که به من و اقا مهدی(شهید مهدی معلم کلایی) تعلق داشت.یک روز به اقا مهدی گفتم :(اینجا کجاست ما را اوردند؟
همه ی بچه ها رفتند کنار خانواده هاشون دارند بهترین غذا را می خورند و بهترین جا می خوابند . من و تو ماندیم اینجا کنار عقرب و رتیل که چه؟)
برگشت و با ناراحتی گفت : (مرتضی!دیگر این حرف را نزن!
اینجا قطعه ای از بهشته...قطعه ای از عرش خداست...اینجا قدم گاه شهدای ماست...ادم هایی اینجا نفس کشیدن که حالا تو بهشت هستند)
یه پیشنهاد:! همه ی ورودی با هر سلیقه و طرز فکر و اخلاق  و رفتار و سن و ... که هستند اگه می تونند در اردوی راهیان نور امسال شرکت کنند. 
چرا؟؟  
چون شهدا ی این مناطق فقط  متعلق به یه گروه با تیپ و سلیقه ی خاص و ویژه نیستند....متعلق به همه ی ادم ها اند.و خودشون هم اهل مناطق مختلف با افکار و سلیقه های متفاوت و متنوعی بودند. 

نظرات 3 + ارسال نظر
m.azad چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 12:27 http://laboratory1388.blogfa.com

سلام

من هم دانشجوی اصفهان هستم

وبلاگ زیبایی دارید

اما هنوز نیاز به کامل شده داره

پیروز باشید

غریبانه یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 23:36

غبارکوچه بروبید، عید می آید



زکوچه هاست که بوی شهید می آید



صدای دلکشی از دور محملم رابرد



دوباره رایحه جبهه ها دلم را برد



هنوزخاطره جبهه ها، خیالی نیست



شلمچه زان همه شب زنده دار،خالی نیست



هنوزلشکر10،نذرسید الشهداست



دوکوهه در تب پرواز حاج همت هاست



هنوز ساحل والفجر8،غمگین است



جبین آب از آن التهاب پرچین است



هنوزخاک شلمچه جنون به دل دارد



زهجرآن همه خورشید،خون به دل دارد



سخن بگوی طلائیه، باز دلتنگم



برای سجده سرخ نماز دلتنگم



تبسمی به من ای فکه، هردوتنهاییم



چگونه بعد شهیدان هنوز برپاییم



پراز دعای کمیلی،پراز جنون کارون



کجاست منزل لیلی،جزیره ی مجنون؟



تو ای شهید که نامت ،خلاصه پاکیست



چقدر پیرهن خاکی تو افلاکیست



به استخوان وپلاک شکسته ات،سوگند



به جان مادرپهلو شکسته ات،سوگند



دلم زهجرتوای دوست،شعله ور شده است



زاستخوان تو قلبم،شکسته ترشده است

بیکی یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 14:36

ممنون.. واقعا پیشنهاد بجا و درستیه..چند وقت پیش فکر میکردم چطور میشه که آدم جونشو فدا میکنه در صورتی که ما هر کاری که در زندگیمون میکنیم برا حفظ جونمونه بعدش گفتم حتما اونا یا آرزویی نداشتن یا به همه ی آرزوهاشون رسیده بودند تا اینکه یه روز تو گلزار سن شهدا رو نگاه کردم بیشترشون هنوز به سن بلوغ و سن قانونی نرسیده بودند..یعنی میشه یه نو جوان دبیرستانی آرزویی نداشته باشه؟حتی نمیتونم تصورش هم بکنم یه پسر بچه ی 16ساله به خاطر من از همه زندگیش گذشته تامن در امنیت کامل درس بخونم و آخرش بشم دکتر..از اون روز فهمیدم همه ی آسایش و موفقیت بچه های ایران مدیون خون شهداست اگه فداکاری و پاروی نفس گذاشتن اونا نبوداکنون وضعیتی بهتر از عراق و فلسطین و افغانستان نداشتیم..البته هنوز صحنه ی جنگ پابرجاست اما این دفعه عملکرد فرق میکنه همون طور که رهبرمون فرمودند:تحصیل، تهذیب، ورزش..پس هنوز هم میشه هم رشته ی رزمنده هاو جانبازا و شهدای عزیزمان شد همون طور که شهدای هسته ای شدند..خیلی خوبه که این روزای آخر سالی رو در دانشگاه شهیدانمان حضور داشته باشیم و سال جدیدمون رو بیمه ی شهداکنیم...(فکر نکنم خیلی هم طول بکشه ظهر سه شنبه 20 اسفند حرکته و صبح یکشنبه 25 اسفند هم اصفهانیم)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.