ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام دوستان
این جور که شنیدم آقای فراستی گفته که اگه اومده بود جشنواره فجر جایزه ها را درو میکرد....(دقیقا چی گفتنا نمیدونم...!)
اینم یکی از نظرات آقای فراستیه در مورد فیلم :فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» فیلم خوبی است و آسیب شناسانه که حرف دهانش را می فهمد و اندازه حرف می زند. این را اساسا مدیون فیلمنامه دقیق و دیالوگ های حساب شده اش است، منهای پایانش.هر چهار آدم تبدیل به شخصیت شده اند، شخصیتی معین و درام به راحتی شکل می گیرد و جلو می رود تا بحران. فیلم اضافه ندارد سکانس ها بجایند و لحظه به لحظه شخصیت ها را پرورش می دهند. هر چهار بازی خوبند به خصوص قاضیانی و علیدوستی.
دوستانی که تمایل دارند میتونند فردا و پنج شنبه از بنده بلیط خریداری کنند....
ما را در غم خود شریک بدانید....الفاتحه مع الصلوات
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
شعر از شاعر آیینی خوب کشورمون سید حمیدرضا برقعی
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى ، از روان پزشک پرسیدم شما چطور می فهمید که یک بیمار روانى به
بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟
روانپزشک گفت :
ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى ، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می گذاریم و از او
می خواهیم که وان را خالى کند .
من گفتم :
آهان ! فهمیدم . آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ تر است .
روانپزشک گفت :
نه ! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد شما می خواهید تختتان کنار پنجره باشد ؟
نتیجه گیری :
اول راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست .
دوم در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری ، هدفمان یادمان نرود .
در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی .
و آخر اینکه میدونم به هیچی ربط نداشت حتی به بیوشیمی !!! ولی خوندنش خالی از لطف هم نبود . نه؟