13 به در

سلام

تبریک وتسلیت

این مطلب انگلیسی رو دوستان مسلط به این زبان خوب بخونن

بدرد می خوره

درباره جشن پوریم هست



Purim, ( (Hebrew:: “Lots”), ) English Feast of Lots,  a joyous Jewish festival commemorating the survival of the Jews who, in the 5th century bc, were marked for death by their Persian rulers. The story is related in the Old Testament Book of Esther.

Haman, chief minister of King Ahasuerus, incensed that Mordecai, a Jew, held him in disdain and refused obeisance, convinced the King that the Jews living under Persian rule were rebellious and should be slaughtered. With the King’s consent, Haman set a date for the execution (the 13th day of the month of Adar) by casting lots and built a gallows for Mordecai.

When word of the planned massacre reached Esther, beloved Jewish queen of Ahasuerus and adopted daughter of Mordecai, she risked her life by going uninvited to the King to suggest a banquet that Haman would attend. At the meal she pleaded for the Jews and accused “this wicked Haman” of plotting the annihilation of her people. Upset, the King stepped out into the palace gardens. On returning, he found Haman “falling on the couch where Esther was.” The King mistook Haman’s frantic pleas for mercy as an attack upon the queen. The outraged King ordered that Haman be hanged and that Mordecai be named to his position. Esther and Mordecai then obtained a royal edict allowing Jews throughout the empire to attack their enemies on Adar 13. After an exhilarating victory they declared the following day a holiday and (alluding to the lots Haman had cast) named it Purim.

The historical reality of this biblical episode has often been questioned, and the actual origins of the Purim festival, which was already long established by the 2nd century ad, remain unknown. The ritual observance of Purim begins with a day of fasting, Taʿanit Esther (Fast of Esther) on Adar 13, the day preceding the actual holiday. The most distinctive aspect of the synagogue service is the reading of the Book of Esther. On Purim Jews are also enjoined to exchange gifts and make donations to the poor. Through the years many nonreligious customs have come to be associated with the festival, among them the baking of the three-cornered pastries called hamantaschen (“Haman’s ears”). Purim plays, which became popular during the 17th century, contribute to the carnival atmosphere especially enjoyed by children

لینک اصلی این مطلب

اینم یه مطلب فارسی در این باره: لینک مطلب

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است چادر نماز مادر ارباب های ماست

این روزها دیگر کسی یاد شما نیست

دیگر کسی ذکر لبش آقا بیا نیست

ترسم عزای مادرت آید ولیکن

گویند نوروز است هنگام عزا نیست


السلام علی فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک


به مناسبت ازدواج آقای خادم امیری

در گوشه این جهان بیمار .جایی که به دل نمانده دلدار
گاوی دوسه در میان آخور. بودند به هم رفیق و دمخور
یک گاو نر جوان نادان . مجنون شده بود میان ایشان
میزد به در طویله اش شاخ . واندر پی آن همش بگفت آخ
آنقدز که او نمود فریاد . تن خسته شد از میان بیافتاد
اشکی زمیان چشم مستش . غلتید به روی کتف و دستش
لیسید ز روی شانه آن اشک . آن رنگ پریده چنان کشک
گاوان دگر همه پریشان . در دوروبرش ز قوم و خویشان
صد حلقه به دور او ببستند . تا مهر سکوت او شکستند
گفتند مگر تورا چه حال است .دیوانگی چون تورا محال است
مارا تو مگر غریبه دانی . کاین راز نموده ای نهانی
گفتا که کنار آخور ما. یک گاو گزیده بود ماوا
حوری صفتی بلند گاوی . کاندر صفتش شگفت راوی
با صوت و ندای همچو دستان . گاوی ز نژاد انگلستان
بوده است به وصف و نام لیلی . اشکم ز میان شدست سیلی
این خاطره های او به یادم . می آید و میدهد به بادم
روزی به هوای گشت و صحبت . با یک دل پر امید و جرات
روی چمن و کنار گاری. رفتم به هوای خواستگاری
گفتم سر حالی یا جیبی . گفتا به تو چه مگه طبیبی
دیدم که طرف چقدر ظریف است . صد تای منو یه جا حریف است
گفتم که عزیز قهوه رنگم . ای خوشگل خوشگلا قشنگم
ای موی مش لبان اناری . باد نفست چنان بخاری
مو ریخته ای بروی شانه. آشوب زنی در این میانه
آنگه که بدیدمت به گلزار . زان روز بگشته حال ما زار
عاشق شده ام به خال نازت . بر چشم درشت نیمه بازت
ای من بشوم فدا و قربان . بر آن دهن همیشه جنبان
حرفی بزن و بجای نشخوار . یک چاره به پیش ما تو بگذار

ترسم که همی جنون بگیرم . از عشق تو آخرش بمیرم

گفتا که تو عاشقی به سمم . عاشق شده ای به موی دمبم
بدبخت نحیف رنگ پریده .. ای گاو جوان دم بریده
تنها میروی به خواستگاری . گوساله مگر پدر نداری؟
از دست تو بیسواد بد آه . این رسم مگر ندانی ؟ واه واه
رو با پدرت بیا به پیشم .صحبت بکند با قوم و خویشم
تا بله برون جواب بگیری . شاید فرجی شود نمیری
گفتم که به خود چه اشتباهی. جز تو که دگر نمانده راهی
باید که عنان کنم خبر را . باید که خبر کنم پدر را
رفتم چو فشنگ پیش بابا . گفتم به حیا و شرم و ایما
بعد از دو سه فال و استخاره . با لحن مشوش و اشاره
بنگر تو کنون به حال زارم . بر عشق و جنون کشیده کارم
عاشق شده ام پدر دوا چیست . بی لیلی من نفس روا نیست
گفتا پدرم که ای پسر جان .ای گاو زبان نفهم و نادان
آن گاو که از نزاد ما نیست .هم آخوریش به تو روا نیست
ناگه بزدم فغان و فریاد. یکدم بکن از شباب خود یاد
عشق است و جوانی و ندانی. من عاشقم ای پدر ندانی؟
گفتا پدرم که من آیم. هرچند کنون جوانی و خام
باشد که خودت به راه آیی .من راضی شدم به هر چه خواهی
فردا که شود دم سحر گاه .. یک بسته بخر ز یونجه و کاه
باهم برویم به خواستگاری .. در زیر همان درخت و گاری
صبح سحر از میان تختم . برجستم و از طویله رفتم
می رفتم و این دلم غمین بود. بر جای شعف دلم حزین بود
در راه خریدم دسته کاه . خشکم زده شد سریع و ناگاه
قصاب به پیش چرخ و گاری . در دست گرفته تیغ کاری
لیلی مرا گلو بریده .کشته است ورا شکم دریده
گلچین قضا گل مرا چید. افسوس دگر نخواهمش دید
این چرخ زمانه کی وفا کرد..تقدیر مرا از او جدا کرد
از جور و جفای مشتی عباس .. آن لیلی من بگشته کالباس
از لیلی من نمانده یک مو..عاشق شده ام لیلی من کو
ای اهل طویله من خمارم.. بی لیلی خود نوا ندارم
بدبخت ترم ز مرغ و ماهی .. بیچاره ازین جنون گاو